حجره

گاه نوشت های یک طلبه

حجره

گاه نوشت های یک طلبه

مشخصات بلاگ

در این زمانه ی دلگیر این دل گیر نگاه توست...

چند صباحی است مفتخرم به همراه تو شدن
چندی است بی تو احساس پوچی میکنم
چون تمام هست و نیستم تویی

زندگی ام با امید سرباز شدن و دلهره سربار شدن پر از تلاطم شده
روزها مشغول کتاب ام و شب ها مشغول دفتر...!

نمیگویم طلبه شدن آرزوی کودکی ام بود اما آرزوی جوانی ام شد...
یادت باشد به یادم بیاوری طلبگی وظیفه است

آخرین نظرات

ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا عَلَى الْآخِرَةِ
نحل/107

 

اسبش را در یکی از چادرهای میانی اردوگاه جای داده بود تا آسیب نبیند و پیاده می جنگید.
وقتی امام حسین را تنها دید. نزد امام رفت و گفت: ای پسر رسول خدا! میدانی که من با تو شرط کردم، تا هنگامی که رزمنده ای در کنار تو باشد به سود تو پیکار میکنم و  اگر جنگجویی نباشد، آزادم که برگردم.
امام فرمود: آری، من بیعت خود را از تو برداشتم.
امام نگرانش بود پس فرمود: ولی تو چگونه می توانی از بین سپاه دشمن فرار کنی؟!
... پس ضحاک سوار بر اسب از صحنه نبرد گریخت.


نگرانی مردی که آن همه یار از دست داده و خود در آستانه شهادت و خانواده اش در آستانه اسارت است، نسبت به سرنوشت مردی که در آستانه آن لحظه مهیب رهایش کرده و دارد می رود دنبال زندگی خودش، از آن وقایع عجیب و تکان دهنده عاشوراست.

  • مهدی شوقی

کودکان را دیده ایم که بسیاری از اشیا و مکان ها و زمان ها آنها را میترساند

البته که نوجوان و جوان و بزرگسال و کهنسال هم از چیزهایی میترسند و ترس اختصاص به کودک ندارد

ترس همیشه با انسان بوده و هست و کسی را ندیده ایم که بگوید از هیچ چیز نمیترسم مگر اینکه صرفاً یک ادعای گزاف کرده باشد و در موقعیت که قرار بگیرد ترس بروز خواهد کرد و قلعه و برج و باروی هیبت اش فرو خواهد ریخت

مشهور است که دلیل ریشه ای ترس همان جهل است

وقتی کودک نمیداند در پشت این پارچه سفید مادر مهربان خود اوست از تکان خوردن های آن حجم سفید میترسد

وقتی نوجوانی یا جوانی در تاریکی تنها میشود چون نمیداند چند قدم جلوترش که چشمم نمیبیند چیست میترسد

وقتی فرد بزرگسالی نسبت به آینده فرزندش اگاهی ندارد خب قطعا ترس و دلهره خاصی نسبت به او دارد

وقتی پیرمرد فرتوت در بستر بخاطر ترس از مرگ اشک میریزد از این جهت است که نسبت به فرجام اش ناآگاه است

جهل پدر ترس است البته دنبال مادر براش نگردین چون منم نمیدونم داره یا نه


انسان

بشر

آدمیزاد

هر نامی که برایش میپسندی، مهم نیست

مهم آن است که انسان در پیچ و خم زندگی اش در این عالم به دنبال پناهی میگردد ولی چون خدا را نشناخته، از پناه بردن به خدا میترسد

شاید به زبان بگوید اعوذ بالله: پناه میبرم به خدا؛ ولی در مرحله عمل که قرار میگیرد به هر کس و ناکس دخیل میشود تا کارش، زندگی اش، حیاتش، مماتش تامین شود بی آنکه به یادآورد خدایی که خالق اوست بهترین که نه، تنها محل التجا و پناه اوست...

در ادعیه زیبا فرموده اند: هارب منک الیک... از تو به سوی خودت میگریزم

چون این باور من است که جز تو کسی نیست که پناه دهنده و ملجاء و مأوای چون منی باشد

به کجا و نزد که بروم که امان دنیا و اخرتم به دست توست

لا اله الا هو فأنی تُصرَفون (زمر6)

خدایی جز او نیست، پس از درگاه حق به کجا می روید؟



#من_دامت_برکاته

  • مهدی شوقی

نام نویسنده: 

دکتر احمد گلدار

 

درآمد

همانگونه که در مقاله «دیدگاه هاوکینگ از مسئله آغاز آفرینش» اشاره شد، نگارنده بر این عقیده است که در میان پاسخ‌های متعدد و مختلف داده شده به او، پاسخ‌گویان فرهیخته کمتر به دلایل فلسفی بحث اشاره کرده‌اند. بنابر این نگارنده چنانکه وعده داده بود، در این نوشتار با در نظر گرفتن دلایل فلسفی در قالب پاسخ‌های کوتاه که خارج از حوصله خوانندگان نباشد، به نقد و بررسی نظریات هاوکینگ می‌پردازد و تحلیل خود را در این زمینه به روشنی تقدیم می‌کند.

در این مقاله ضمن احترام به مقام علمی پروفسور هاوکینگ و تلاش خستگی‌ناپذیر ایشان در کشف راز‌های خلقت و آفرینش جهان، بر ضرورت گفت و گوی علمی و فلسفی تاکید می‌گردد. بحث از آغاز و انجام جهان از مقولات مشترک سه حوزه معرفت بشری یعنی علم، دین و فلسفه است که از قدیم مورد عنایت صاحب نظران این سه حوزه بوده و آنچه که تذکّر آن ضروری به نظر می‌رسد لزوم توجه خوانندگان محترم به حیطه‌های گوناکون و اصول و مبانی هر یک از این معرفت‌هاست. مشترک بودن موضوع مورد مطالعه در حوزه‌های مختلف نباید موجب غفلت از محدوده و ابزار شناختی آن حوزه‌ها گردد. طبق باورهای دینی و فرهنگی، طرح این گونه مسایل، نشانه خردمندی و زمینه‌ساز رشد و بالندگی و تثبیت اندیشه‌هاست. در مورد آنچه صاحب نظران محترم در نقد اظهارات استیون هاوکینگ بیان داشته‌اند مطالبی را به اختصار بیان می‌دارم.

اهمیت فلسفه

از آنجا که ذهن انسان بیشتر با مفاهیم حسّی و مادی اُنس دارد، کار تفکر و تعمّق در مسایل ماورای طبیعت را دشوار می‌سازد. بدون شک، معانی و مفاهیمی که در سطح تعقلات فلسفی ظاهر می‌گردد یک ظرفیت ذهنی و گنجایش فکری خاصی را می‌طلبد، که علاقه‌مندان به این گونه مباحث باید سعه صدر بیشتری داشته و با حوصله و مطالعه کافی مطالب را پیگیری نمایند و از هرگونه شتاب‌زدگی و تعصّب در قضاوت بپرهیزند. امروزه بر کسی پوشیده نیست که فلسفه مادر علوم است و تکیه‌گاه تمامی علوم در دنیا موضوعات، مبادی و منابعی است که فلسفه در اختیار علوم می‌گذارد؛ گذشته از این، موضوعاتِ بسیاری از آن علوم را فلسفه تأمین می‌کند.

رابطه علم و دین

از مباحث لازم در مطالعه خداشناسی در عصر حاضر، آشنایی با موضوع «علم و دین» از مسایل کلام جدید است. «تحلیل و تبیین رابطه علم و دین، نزد صاحب نظران به ویزه فیلسوفان دین، از اهمیت خاصی برخوردار است؛ زیرا کشف ترابط یا تعارض علم و دین، در بالندگی معرفت دینی و علمی و در نهایت کشف حقبقت موثر است. گرچه بسیاری از نزاع‌ها دامنگیر مسیحیت است ولی پاره‌ای از دستاورد‌های علمی، باورهای مشترک ادیان را به چالش می‌کشد.»[1] شناخت‌شناسی  و روش‌شناسی  علوم از دیگر مسایل مهم در زمینه رابطه علم و دین است. «ایان باربور» معارضه‌ای را که متوجه دین است، ناشی از تعارض بین محتوای علم و دین نمی‌داند بلکه این تعارض را ناشی از مسلّم گرفتن این فرض می‌داند که روش علمی تنها راه نیل به شناخت باشد؛[2] که این شیوه، فضای فکری حاکم بر دانشمندان علوم تجربی در غرب بوده و در آثار پروفسور ‌هاوکینگ نیز مانند کتاب «طرح بزرگ» کاملاً مشهود است.[3]

جدایی حیطه علوم تجربی از فلسفه

ظاهراً هاوکینگ خود به جدا بودن حیطه‌های علوم تجربی از فلسفه واقف بوده و می‌دانسته که پاسخ به سوال‌های اساسی بشر به عهده فیلسوفان است؛ اما از آنجا که فلسفه غرب نتوانسته پاسخ‌های منطقی به این پرسش‌ها دهد و تبیین صحیح و منطقی ارائه نکرده، خود پاسخگوی این سوالات شده است. آنجا که می‌گوید: «اینکه جهان چگونه رفتار می‌کند؟ واقعیت بیرون از  وجود ما چیست؟ آیا جهان به خالقی نیاز دارد؟ به‌طور معمول این سوالات در حوزه فلسفه‌اند؛ اما فلسفه اکنون مرده است. فلسفه نتوانست پیشرفت‌های جدید در علم، مخصوصاً فیزیک را تاب بیاورد. به این ترتیب دانشمندان، در تلاش برای آگاهی بیشتر، حامل مشعل اکتشافات شدند.»[4]  این در حالی است که اکتشافات دانشمندان اختصاص به علوم تجربی و مادی دارد و نمی‌تواند پاسخگوی مسائل فلسفی و هستی‌شناسی  باشد. همان‌طور که در سخنان «اریک پریست» ملاحظه شد وی نیز حیطه علوم تجربی را از مسایل فلسفی جدا می‌دانست؛ چون موضوع علوم تجربی، حسّ و تجربه است و مسایل ماوای طبیعت چون قابل حس و تجربه نیست، نمی‌تواند مورد بررسی دانشمندان تجربی قرار گیرد. موضع علوم تجربی در این زمینه لا اَدری (نمی‌دانم) است.

کدام فلسفه واقعاً مرده است؟

از این سخن‌هاوکینگ که می‌گوید: «فلسفه مرده است و پاسخگوی امروز بشر نیست» می‌توان زمینه‌های تعارض علم و دین در غرب و ریشه‌های پدیدار شدن سکولاریسم و دین‌گریزی را استنباط کرد. این دیدگاه می‌تواند بازخورد التقاط و خشونت کلیسا‌ها و تحریف کتاب مقدس نیز باشد. به گزارش ویل دورانت، کلیسای مستبد به جای برخورد عاقلانه با دانشمندان و مخالفان، به تشکیل دادگاه‌های تفتیش عقائد و محاکمه‌های بسیار سنگین، چون سوزاندن افراد اقدام نمود. فقط از سال 1480 تا 1488 میلادی(به مدت 8 سال) 8800 تن سوزانده و 96494 نفر به کیفر‌های مختلف محکوم شدند.[5] هاوکینگ در کتاب «طرح بزرگ» دردمندانه می‌نویسد: «در سال 1277، به دستور پاپ جان بیست و یکم، فهرستی شامل 219 مورد کجروی‌ها و عقاید نادرست منتشر شد. در میان این عقاید نادرست، این ایده که « طبیعت از قوانین پیروی می‌کند» نیز وجود داشت زیرا این ایده ظاهراً با قدرت مطلق خالق در تناقض بود. جالب آن است که خود پاپ، تنها چند ماه بعد، بر اثر ریزش سقفِ قصر محل اقامتش تحت تاثیر قانون گرانش، جان سپرد.»[6]

هاوکینگ در مورد حاکمیت استبدادی کلیسا بر دانشمندان آن عصر می‌افزاید: «حتی گالیله هم جرات نکرد در کارهای علمی خود، از کلمه قانون استفاده کند؛ اما فردی که برای اولین بار به صراحت و دقت زیاد، مفهوم قوانین طبیعت را صورت‌بندی کرد، کسی نبود جز رنه دکارت(1596 تا 1650). البته دکارت احساس می‌کرد از زمانی که خداوند جهان را به کار انداخته، دیگر کاری به آن نداشته است.»[7] (همانطور که ملاحظه می‌نمایید اندیشه بی‌نیازی جهان به خالق، در سخنان دکارت نیز مشهود است.)

بر خلاف فلسفه غرب در تاریخ فلسفه اسلامی، نه تنها مخالفتی با دانشمندان صورت نگرفته بلکه آموزه‌های وحیانی و روایی اسلام زمینه‌های پیشرفت و شکوفایی علوم بشری را فراهم آورده است. به گزارش مورخین بزرگی چون ویل دورانت، گوستاولوبون، جرجی زیدان، توماس واکر، ارنست کونل و دیگران، تاریخ تمدن بشری گواه آن است که پیشرفت‌های کنونی جهان، در زمینه‌های مختلفی چون پزشکی، ریاضیات، ستاره‌شناسی، جغرافیا و سایر علوم، متاثر از عالمان اسلامی بوده است.»[8]

آیا جهان می‌تواند خودش را پدید آورد؟

در مورد این جمله هاوکینگ (جهان می‌تواند خودش را از هیچ به وجود آورد) می‌توان گفت: اگر منظور از هیچ، نیستی مطلق است، نیستی که چیزی نیست و وجودی ندارد که بخواهد چیزی یا هستی را به وجود آورد؛ و اگر منظور از هیچ، آن است که صرف نظر از اینکه عناصر اولیه جهان، چگونه به وجود آمده‌اند، برای نظم یافتن اولیه نیازی به ناظم ندارند و خود به خود می‌توانند به شکل منطقی و حساب شده کنار هم و با هم ترکیب گردند، اینگونه پاسخ می‌دهیم که: بسیاری از ریاضی‌دانان، بطلان تصادفی بودن نظم و انسجام جهان هستی را به اثبات رسانده‌اند و این حقیقت را تبیین کرده‌اند که امکان ندارد نظم موجود جهان هستی به صورت اتفاقی و تصادفی پدید آمده باشد. یکی از شیوه‌های این استدلال، حساب احتمالات است (گرچه به حساب احتمالات، ایراداتی گرفته شده ولی به آن ایرادات نیز پاسخ داده شده است) که بیشتر در برهان نظم به کار گرفته می‌شود.[9] برخی از فیلسوفان نیز فصلی را در مباحث خود با عنوان (تصادف و اتفاق در هستی امکان ندارد) اختصاص داده‌اند.[10]

آیا جهان پس از خلقت، دیگر به خدا نیاز ندارد؟

 از دیگر مبانی فکریِ عدم نیاز جهان به خداوند در اندیشه هاوکینگ، طرح «ساعت‌ساز لاهوتی» توسط لایب‌نیتس[11] است. مقصود از ساعت‌‌ساز لاهوتی، خدایی است که سازنده جهان طبیعت است ولی در آن مداخله و فعالیتی ندارد. در  این تصویر، خداوند در آغاز خلقت، طبیعت را آنچنان خلق کرده است که از آن به بعد با نظام طبیعی ماشین واری، همچون ساعتی دقیق، به طور خودکار کار می‌‌کند و از این رو، پس از آغاز خلقت برای فعالیت خداوند در طبیعت جایی وجود ندارد.[12] بسیاری از دانشمندان غرب و به دنبال آنها بسیاری از کسانی که به فلسفه و علم در دو سده اخیر در مغرب زمین اشتغال دارند چنین تصویری از خداوند در ذهن خود به وجود آورده‌اند؛ طبیعت همچون ماشینی خودکار یا ساعتی دقیق است؛ و ماشین خودکار یا ساعت دقیق فقط برای ساخته شدن و به کار افتادن به صنعتگر یا ساعت‌‌ساز محتاج است و پس از آن مستقلاً باقی است و مستقلاً کار می‌‌کند و به فعالیت و دخالت مستمر سازنده‌‌اش نیازمند نیست. نتیجة این قیاس چنین بود:طبیعت هم فقط برای ساخته شدن و به کار افتادن به خداوند محتاج است و از آن پس مستقلاً باقی است و کار می‌‌کند و نیازمند به مداخله و فعالیت مستمر خداوند در آن نیست.[13] هاوکینگ باور خود در این زمینه را در کتاب «طرح بزرگ» به صراحت بیان کرده است.[14]

در نقد این دیدگاه به اختصار می‌توان گفت: درفلسفه اسلامی، در مباحث وجود فصلی با این عنوان مطرح شده است که: «ممکنات هم درپدید آمدن و هم در ادامه حیات، به علت به‌وجود آورنده خود نیازمندند» خلاصه آن چنین است: «وجود ممکنات، وجودی رابط و غیر مستقل از خالق است پس همانگونه که در خلقت اولیه به علت نیازمند است در بقا و ادامه حیات نیز به علت به‌وجود آورنده نیازمند است.»[15] علت نیازمندی، ذاتِ ممکنات است و این فقر وجودی در ممکنات، انفکاک‌ناپذیر است. پس همه پدیده‌های جهان، چه در مرحله خلقت اولیه و چه در ادامه حیات و بقا به علتِ به‌وجود آورنده خود نیازمندند.

قانون علّیت

 قانون علیت در مبانی فلسفی از چنان استحکامی برخوردار است که به اعتقاد اکثر فلاسفه درک آن بدیهی است؛ یعنی انکار قانون علیت مستلزم پذیرش آن از سویی دیگر است؛ این باور که چیزی بدون علت تحقق یابد در واقع تمسّک به ابطال علیت از راه علیت است. همان‌گونه که فلاسفه به درستی خاطر نشان ساخته‌اند ملاک نیازمندی به علّت نه فقط وجود و موجودیت است و نه حدوث زمانی، بلکه موجود از آن جهت که ممکن الوجود است (اعم از امکان ذاتی یا فقری)، نیازمند علّت است؛ بنابراین، جهان چه حادث زمانی باشد چه قدیم زمانی، چه متناهی زمانی باشد یا نامتناهی زمانی، نیاز به علّت دارد؛ و تعلّق به علّت، عین وجود و ذات آن است. همه علوم در محدوده علت و معلول شکل می‌گیرد. «اگر کسی قانون علیت را نپذیرد علاوه بر آنکه نمی‌تواند چیزی را اثبات کند، نمی‌تواند به چیزی هم شک کند، و به همین دلیل، محکوم به سکوت است.»[16]

اصل بطلان تسلسل

استیون هاوکینگ پس از پذیرش اصل علّیت، در مورد اینکه علت اصلی به وجود آورنده جهان چه چیزی می‌تواند باشد می‌گوید: « در پاسخ به این سوالات که چرا به جای هیچ، چیزی هست؟ چرا ما وجود داریم؟ چرا این قوانین و نه قوانین دیگر؟ برخی چنین پاسخ می‌دهند: خداوندی وجود دارد که اراده کرده جهان را به این شکل بیافریند. این سوال منطقی است که چه کسی یا چه چیزی این جهان را آفریده است، اما اگر پاسخ این سوال، خداوند باشد در این صورت، سوال به این ترتیب تغییر شکل می‌یابد که خداوند را چه کسی آفریده است؟ در دیدگاه فلاسفه، خداوند نیازی به آفریننده ندارد؛ این همان برهان علیّت است که برای اثبات وجود خداوند به کار می‌رود. با این وجود، امکان دارد ما بتوانیم تنها با استناد به علم محض، به این سوالات پاسخ دهیم.»[17] اینکه گفته می‌شود خداوند را چه کسی آفریده است، آشکار می‌گردد که «اصل بطلان تسلسل» که از بدیهی‌ترین اصول فلسفی است برای سوال کننده تبیین نشده است. «این سوال تازگی ندارد زیرا فیلسوف مشهور انگلیسی (برتراند راسل) نیز در کتاب «چرا مسیحی نیستم» این سوال را مطرح کرده و می‌گوید: «این‌ که هر پدیده‌ای پدید آورنده دارد، بنابراین خدا هم باید آفریدگاری داشته باشد و حال آن‌که دین‌داران او را ازلی و ابدی می‌دانند.» این سوال واقعاً تعجب‌برانگیز است؛ زیرا آن‌چه که سوال‌کننده از آن فرار کرده، دوباره به آن گرفتار شده است، چون اگر مشکل خدا این است که آفریدگار ندارد، عین این مشکل درباره ماده هم پیش می‌آید، اگر بگویید ماده حادث است پس آفریدگار او کیست؟ و اگر بگویید قدیم است، پس باز هم معلول بدون علت را پذیرفته‌اید! آقای راسل بین دو مسئله خلط کرده است: 1. هر پدیده‌ای پدید آورنده دارد. 2. هر موجودی پدید آورنده دارد. آنچه صحیح است، همان گزاره اولی است که موضوع آن «پدیده» است؛ یعنی چیزی که نبوده و بعداً پدید آمده است که البته نیاز به پدید آورنده دارد و اما دومی کاملاً غلط است، زیرا موضوع گزاره «موجود»، اعم از پدیده و غیرپدیده است. چیزی که اصلاً سابقه عدم نداشته است و به اصطلاح ازلی بوده است، نمی‌توان برای آن، پدید آورنده‌ای اندیشید وگر نه دچار تناقض می‌شویم؛ زیرا اگر قدیم است پس پدید آورنده ندارد و اگر علتی دارد، پس قدیم نیست، بلکه حادث است.»[18] اگر نپذیریم که وجود هستی بخش، ازلی است و همیشه بوده است و به خالقی دیگر نیاز ندارد، باید بی‌نهایت علت و خالق تصور کنیم که این سلسله علت‌ها در جهان هستی و واقعی قابلیت وجود ندارند؛ مگر با پذیرش یک واقعیت مستقل که همان واجب‌الوجود یا علت هستی‌بخش است. فلاسفه بر بطلان تسلسل براهین متعددی آورده‌اند مانند برهان «وسط و طرف» ابن سینا، برهان «اسدّ و اخصر» فارابی، برهان «امکان و وجوب» خواجه طوسی و[19]... .

یکی از براهین اثبات خدا

 به مناسبت مباحث مطرح شده در این مجموعه، از میان براهین مختلف بر اثبات وجود خدا، برای مثال به اختصار یکی از براهین را ذکر می‌نماییم به نام «برهان امکان»، که از استوار‌ترین براهین عقلی بر اثبات وجود خداوند است. «تقریر این برهان به ابن سینا (متوفای 437 هجری) باز می‌گردد که از طریق وی به مباحث کلامی (مسایل اعتقادی) مسیحیت نیز راه یافته است.»[20] مقدمات برهان: 1. در این که واقعیتی وجود دارد تردیدی نیست. 2. آنچه واقعیت دارد یا هستی عین ذات اوست و یا در هستیِ خود وام دار وجود دیگری است.
3. موجودی که در هستی خود نیازمند دیگری است، معلول است. و وجود معلول بدون وجود علت، محال است.4. اگر لازم باشد علةالعلل (واجب الوجود) نیز علت داشته باشد این رشته تا بی‌نهایت ادامه می‌یابد؛ که از نظر عقلی محال است. نتیجه: پس وجودی بی‌نهایت و مستقل و هستی‌بخش وجود دارد.

آیا ریشه انکار خدا، حوادث تلخ جهان است؟

از مقایسه اظهارات کسانی که آفرینش جهان را نیازمند خدا نمی‌دانند، به یک دلیل روان‌شناختی رهنمون می‌گردیم که: می‌توان دلیل انکار آفریدگار هستی بخش را در جایی دیگر جستجو کرد و آن بحث حوادث ناگوار در دنیاست (مانند معلولیت‌های جسمانی و نقص‌های مادرزادی و بیماری‌های صعب العلاج) که این موضوع در مباحث کلامی « شُرور» نام گرفته است. مطرح کردن بحث شرور چه از نظر پرسش‌گران و یا از جانب پاسخ‌دهندگان گرچه خروج از بحث اصلی است ولی ناگزیر از آن می‌باشیم. شرّ چه از نوع طبیعی مانند سیل و زلزله و چه از نوع انسانی مانند جنایت و ناامنی، همواره صفاتِ علم و قدرت و عدل و خیرخواهی خداوند را به چالش کشیده است. در کتب کلام اسلامی از گذشته تاکنون، این مساله مطرح و پیرامون آن بحث شده است. در این زمینه به چند پاسخ کوتاه اکتفا می‌کنیم و علاقمندان می‌توانند جواب‌های تفصیلی را در کتب کلامی جستجو نمایند:[21]

1. فراموش نکنیم که در دنیای مادی زندگی می‌کنیم نه در بهشت؛ 2. دنیا محل تزاحم و تضادّ است. بسیاری از حوادث دنیا طبق قوانین مادی اتّفاق می‌افتد. (این اصل، مورد اتفاق همه دانشمندان علوم تجربی است)؛ 3. اگر ناگواری نباشد خوبی‌ها و شیرینی‌ها مانند سلامتی درک نمی‌شود؛ 4.  تاریخ بشر نشان می‌دهد که حوادث ناگوار نقش مؤثّری در شکوفایی استعدادها داشته‌اند.[22] (اکثر بزرگان و دانشمندان در شرایط سخت زندگی به شکوفایی علمی رسیده‌اند).

دیدگاه قرآن کریم

در این مجال کوتاه بر آن نیستیم که معمّای آغاز آفرینش را از دیدگاه قرآن بررسی نماییم؛ اما به اختصار از آیات قرآن این‌گونه استفاده می‌شود که: هستی دارای یک پدیدآورنده است که با علم و قدرت بی‌پایان خود همه موجودات را به بهترین شکل ممکن آفریده است. او ذات یگانه‌ای است که همتایی ندارد. جهان هستی، حادث زمانی است؛ یعنی قبلاً نبوده، و به قدرت الهی در دوره‌های مختلف آفریده شده است.



پی‌نوشت‌ها:


[1] . خسروپناه، عبدالحسین: کلام جدید، ص335.

[2] . باربور، ایان: علم و دین، ترجمه بها الدین خرمشاهی،  ص169.

[3] . همان.

[4] . همان، ص 7.

[5] . ویل دورانت. ج 6، ص 360. خسروپناه، عبدالحسین: کلام جدید، ص 224.

[6] . هاوکینگ، استیون: طرح بزرگ. ترجمه سارا ایزدیار و علی هادیان،ص 25.

[7] . همان. ص 26

[8] . ولایتی، علی اکبر: فرهنگ و تمدن اسلامی، ص 117 تا 126.

[9] . جوادی آملی، عبدالله. تبیین براهین اثبات خدا، ص245 . برای آشنایی با فرمول محاسباتی «لاپلاس» به مقاله برهان نظم به حساب احتمالات: علی زمانی قمشه‌ای مراجعه کنید.

[10] . مطهری، مرتضی: اصول فلسفه و روش رئالیسم، 2/103 . طباطبایی، محمد حسین: بدایه، ص 129.

[11] . Leibniz.

[12] . ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاء‌الدین خرمشاهی، (تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1362)، ص 50.

[13] . تحلیل و بررسی اندیشه ساعت ساز لاهوتی.

[14] . هاوکینگ، استیون: طرح بزرگ، ترجمه سارا ایزدیار و علی هادیان، طرح بزرگ، ص 25.

[15] . طباطبایی، محمد حسین: بدایه الحکمه. ص53.

[16] . .آیت‌الله جوادی آملی در همایش علم و دین . قم. سایت خبری حوزه.

[17] . هاوکینگ، استیون: طرح بزرگ، ترجمه سارا ایزدیار و علی هادیان، طرح بزرگ، ص 154.

[18] . آیت‌الله سبحانی (در نوشتار پاسخ به نظرات فیزیکدان انگلیسی).

[19] . طباطبایی، محمد حسین: بدایة الحکمة، ص 175.

[20] . ربانی گلپایگانی، علی: استدلالی، جلد 1، ص63. مطهری، مرتضی: اصول فلسفه و روش رئالیسم، 2/192 . حلّی، جمال الدین، حسن: کشف المراد(شرح تجرید الاعتقاد خواجه نصیر طوسی)، ص 280.

[21] . کتاب عقاید استدلالی. جلد 1: علی ربانی گلپایگانی. اندیشه اسلامی 1: آیت‌الله سبحانی و دکتر محمد محمد رضایی.در منابع غربی نیز، عقل و اعتقاد دینی: مایکل پترسون و همکاران.

[22] . هاوکینگ در مصاحبه‌ای می‌گوید: نمی‌شود گفت معلولیت و ناتوانی به من کمک کرده است اما به من امکان داده که بدون اینکه ناچار باشم تدریس کنم یا در کمیته‌های خسته کننده حاضر شوم، روی پژوهش متمرکز شوم. پوست گردو، ص 305.

51. حشر:22. اسراء:111. فصلت:11. اعراف: 54.

  • مهدی شوقی

نام نویسنده: 

دکتر حمیدرضا شاکرین (استادیار گروه علمی منطق فهم دین پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی)


درآمد

استیون (استفان) ویلیام هاوکینگ [1] فیزیکدان نظری و کیهان‌شناس بریتانیایی است. مهمترین آثار وی دو کتاب «تاریخچه زمان»[2] و «طرح بزرگ»[3] است. او می‌‌کوشد با ارایه یک تئوری جامع انگاشته (M-Thoery) نیاز به آفرینشگر ماده و جهان را نفی نموده و بر آن می‌‌شود که دانش تجربی توان تبیین جهان را دارد و دیگر نیازی نیست که در رابطه با چگونگی پیدایش جهان به خالقیت خدا توسل جوییم.[4]

مهمترین نکاتی که به گمان وی نقش استدلال برای عدم حاجت به خدا در تبیین جهان را دارد به شرح زیر است:


1. نفی آغاز زمانی جهان

هاوکینگ آغاز زمانی داشتن جهان را مستلزم وجود خدا دانسته و برای گریز از این نتیجه، تلاش می‌‌کند وجود تکینگی[5] را که حاکی از آغاز زمانی جهان است نفی کند و می‌‌گوید: " این اندیشه که فضا و زمان ممکن است یک سطح بسته بدون کرانه را تشکیل دهند.... ملزومات عمیقی برای نقش خدا در جهان دارد... اگر جهان آغازی داشت ما می‌‌توانستیم فرض کنیم که خالقی دارد. اما اگر جهان به طور کامل خود اتکا باشد، یعنی مرز و لبه‌‌ای نداشته باشد، آن را نه آغازی هست و نه انجامی. در این صورت چه جایی برای خدا وجود دارد؟"[6]


2. گرانش و خودآفرینی جهان

وی در اثر جدیدترش "طرح بزرگ" ادعا کرده است که «انفجار بزرگ» پیامد اجتناب‌ناپذیر قوانین فیزیک بوده و قانون گرانش را به مثابه عامل اصلی پیدایش جهان معرفی می‌‌کند: "از آنجا که قانونی مانند گرانش وجود دارد، جهان می‌‌تواند خودش را از هیچ خلق کند..."[7]


3. منحصر به فرد نبودن جهان

او منحصر به فرد و برای زیست انسان بودن نظم شگفت‌انگیز این جهان را دلیل مخلوق بودنش انگاشته و در نفی آن مدعی است کشف منظومه‌های دیگری نظیر منظومه خورشیدی ثابت کرده است منظومه ما که دربرگیرنده یک خورشید و سیاره‌هایی است که پیرامون آن می‌چرخند، یک پدیده منحصر به فرد نیست. این مساله نشان می‌‌دهد که وجود حالت فیزیکی ایده‌آل بین خورشید و کره زمین و پیدایش انسان روی کره زمین، یک پدیده از پیش‌طراحی شده و دقیق برای موجودیت و رفاه انسان نیست.[8] بلکه زمین از میان میلیاردها سیاره دیگر کاملا اتفاقی در شرایطی قرار گرفته که تحت آن شرایط موجودی به نام انسان می‌‌تواند رشد کند.


نقدکلی

دیدگاه هاوکینگ هم از سوی برخی از دانشمندان و اندیشوران غربی مورد چالش قرار گرفته و هم دیگر اندیشمندان از گوشه و کنار جهان به نقد آن پرداخته‌‌اند. در ایران اسلامی نیز کتاب‌ها و مقالاتی در این بار به نگارش در آمده است.[9] برخی از نقدهای وارد بر دیدگاه او به شرح زیر است:

هاوکینگ «ام تئوری» را مادر تئوری‌ها دانسته و بارها اشاره کرده‌ است که به یک تئوری جامع فراتر از تئوری‌های شناخته شده‌ای چون نسبیت و کوانتا، نزدیک شده‌ایم. این در حالی است که بسیاری از دانشمندان مانند دکتر فریتز شیفر[10] ؛ دکتر لی ریفیلد؛ دوایت گارنر؛ کریگ چلندر؛ پروفسور مایکل داف از پیشگامان امّ تئوری؛ راجر پنروز استاد کرسی ریاضیات دانشگاه آکسفورد و همکار قدیمی هاوکینگ معتقدند «ام تئوری» هنوز از پایه شکل نگرفته‌ و تا رسیدن به تئوری جامع برای تبیین علمی جهان راه درازی در پیش است. افزون بر آن پنروز معتقد است که «ام تئوری» حتی بر خلاف کوانتوم از مشاهدات موافق هم سود نمی‌برد.[11] به بیان دیگر فرضیه‌‌های هاوکینگ همگی نظری‌‌اند و هرچند پایه ریاضی آنها باعث می‌‌شود برخی ساده‌لوحانه به آنها بگرایند، ولی برای کسی که نگاهی علمی به مسائل دارد مجاب کننده نیست؛ زیرا در مواردی با استفاده از فرمول‌های ریاضی پدیده‌‌ای قابل بیان می‌‌باشد‌‌، اما پیش از تجربه قضاوت در مورد آن اشتباه است. از همین رو هنوز برخی نظریات هاوکینگ از جمله دیدگاه یاد شده، در مجامع علمی از اعتبار لازم برخوردار نیستند.


نقد دلیل اول

1. بی‌‌کرانگی فضا و زمان به اعتراف خود هاوکینگ صرفا یک پیشنهاد است و هیچ بنیاد علمی ندارد. او در این باره می‌‌گوید: «مایلم تأکید کنم این ایده که زمان و فضا باید متناهی ولی ب کرانه باشند صرفاً یک پیشنهاد است و آن را نمی‌توان از اصل دیگری استنباط کرد.»[12]

2. اشتباه هاوکینگ این است که به گمان وی اثبات وجود خدا تابع آغاز زمانی عالم است. در حالی‌که چنین نیست. جالب اینجا است که بسیارى از فلاسفه و حکماى الهى از دیر زمان ماده را قدیم زمانى و در عین حال حادث ذاتی و مخلوق بارى تعالى دانسته و مسبوق بودن آن به عدم زمانى را به منزله منع فیض ازلى دانسته اند. افزون بر این بر اساس دیدگاه ملاصدرا زمان بعدی از ابعاد ماده است و از حرکت و سیلان آن انتزاع می‌‌شود. از این روی وجود زمان پیش از ماده از اساس بى‌معنى است. بنابراین لازم نیست که برای زمان مرز و لبه معینی فرض شود که خداوند جهان مادی را در آن آفریده باشد، بلکه زمان تابع ماده و حرکت است و خود مخلوقی از مخلوقات الهی است که جعل تبعی به آن تعلق گرفته است.

شهید مطهری نیز در این باره می‌‌گوید: «جهان با همه نظامات و علل و اسبابش یکجا قائم به ذات اوست. او بر زمان و مکان تقدّم دارد. زمان و زمانیات و مکان و مکانیات، اعمّ از آنکه متناهى باشند یا غیر متناهى؛ یعنى اعمّ از آنکه رشته زمان محدود باشد یا از ازل تا ابد کشیده شده باشد، و ابعاد مکانى و فضایى جهان نیز اعمّ از اینکه به جایى منتهى شود یا نشود و بالاخره دامنه موجودات، اعمّ از آنکه در زمان و مکان نامتناهى باشد یا متناهى، متأخّر از ذات و هستى اوست و فیضى از فیض‌هاى او به شمار مى‏رود.»[13]

3. کونتین اسمیت(Quentin Smith) که خود یک فیلسوف ملحد آمریکایی است استدلالِ هاوکینگ مبنی بر اینکه اگر جهان خودکفا بوده و مرز و لبه‌ای نداشته باشد، جایی برای خدا نیست را بدترین استدلال الحادی در تاریخ تفکر غربی به شمار آورده است.[14]


نقد دلیل دوم

1. اساسا بحث از وجود یا عدم وجود خداوند بحثی فلسفی و فراتر از تبیین‌های علمی است. علم به معنای دانش تجربی (science) بیانگر روابط بین پدیده‌های جهان و چگونگی پدید آمدن آنها است؛ اما نسبت به چرایی آنها و اینکه اصلاً چرا جهانی هست و اینکه آیا نظام جهان هدفمند و تابع اراده‌‌ای آگاه است یا نه، ساکت است و ابزار و روشی برای کشف آن ندارد.

2. اگر آنچنان که هاوکینگ معتقد است وجود جاذبه و قوانین طبیعت برای پیدایش جهان کافی است، باز این سوال وجود دارد که چرا و چگونه جاذبه و قوانین طبیعت وجود دارند؟ خود جاذبه و قوانین فیزیکی عدمی و خلإ محض نبوده و باید قائم به چیزی باشند. پس آن چیست و آیا طرح و اراده خدایی در پدیدآیی آن و خاصیت شگفت‌انگیزش وجود ندارد؟ یا آنها واجب‌الوجود بالذاتند و نامعلول؟ این‌گونه مسایل از طریق براهین فلسفی پیگیری می‌‌شود و در فلسفه و الهیات علاوه بر اثبات عدم ضرورت ذاتی ماده، انرژی، جاذبه و... ادله متعددی برای اثبات وجود خدا وجود دارد.

پروفسور اریک پریست از استادان سابق ریاضیات در دانشگاه «سنت اندرو» در این باره می‌‌گوید: سخنان پروفسور هاوکینگ توجیه‌پذیر نیست؛ این کاملاً منطقی و ‌پذیرفتنی است که خداوند شرایط را برای وقوع انفجار بزرگ و شکل‌گیری کهکشان‌ها بر اساس آن فراهم کرده باشد. او برای روشن ساختن تفاوت نقش علم و فلسفه و الهیات مثال کتری و آب جوش را می‌‌آورد و می‌‌گوید با استفاده از قوانین فیزیک به دقت قابل توضیح است که چطور گرما از اجاق به کتری و سپس به آب منتقل می‌شود و آن را به نقطه جوش می‌رساند؛ اما اینکه بالاخره چرا این آب می‌جوشد، را نمی‌توان فقط با فیزیک توضیح داد، زیرا شاید خانم خانه هوس چای کرده باشد؟![15]


نقد دلیل سوم

1. اصولاً دلیل خداشناسان این نیست که تنها یک منظومه شمسی وجود دارد و تنها همین کره خاکی زیستگاه انسان است تا با کشف منظومه‌های دیگر، برهان آنان ابطال شود. اگر علم هزاران منظومه خورشیدی دیگر هم کشف کند، کوچک‌ترین خدشه‌‌ای بر براهین خداشناسی وارد نمی‌شود؛ زیرا به حکم «کل یوم هو فی شأن»[16] خدا پیوسته خالق و مدبر جهان است و برخی از روایات وارده از معصومان(ع) نیز حکایت از وجود هزاران منظومه‌‌ خورشیدی و زیستندگانی چون انسان و دیگر جنبندگان در آنها دارد. هاوکینگ گمان می‌کند که اگر نظامات دیگری به‌سان نظام خورشیدی کشف شد، باید کثرت آن‌ها را گواه بر نفی خدا گرفت، در حالی که جریان برعکس است. افزون بر ادله متعددی که بر ارتباط نظم جهان با علم و اراده آفریننده‌‌ای حکیم دارد، براساس حساب احتمالات حتی اگر در نظم مختصر و اندک بتوان احتمال تصادفی بودن را پذیرفت؛ ولی گستردگی و افزایش و تکرار نظم با جدیت احتمال تصادف را نفی می‌‌کند و موجب کاهش درجه احتمال تصادف و میل آن به صفر است.

2. وجود جهان‌های متعدد از نظر فیزیکدانان نیز نه علمی است و نه نافی وجود خدا. دکتر مهدی گلشنی فیزیکدان برجسته معاصر می‌‌نویسد: "علیرغم شهرت ایدۀ چند جهانی، بسیاری از فیزیکدانان آن را نمی‌‌پسندند، زیرا واقعیت جهان‌های متعدد چه از لحاظ کیهان‌شناسی و چه از لحاظ فیزیک ذرّات قابل آزمودن نیست و ممکن است همواره چنین بماند. لذا بعضی از فیزیکدانان ایدۀ چند جهانی را جزو علم به‌حساب نمی‌آورند؛ زیرا ایمان به آن نه بر مبنای ملاحظات کیهان‌شناختی است، و نه تجربی."[17] از طرف دیگر جرج الیس[18]؛ برنارد کار[19] و... دلالت چند جهانی بر نفی خدا را رد کرده‌‌ و برآنند که خالقیت خدا در رابطه با تک جهانی و چند جهانی تفاوتی ندارد و خدایی که می‌‌تواند یک جهان بیافریند همو می‌‌تواند چندجهانی خلق کند.[20]

3. دیدگاه هاوکینگ بر فرض صحت با خدای رخنه‌‌پوش[21] که برآمده از الهیات ناقص غربی است در تعارض است. در این رویکرد هرگاه با شکاف و مجهولی معرفتی در تبیین پدیده‌‌ها روبرو می‌‌شدند آن را به خدا نسبت ‌‌داده و کار او می‌دانستند و به عبارتی خدا را در حد فرضیات علمی تنزل می‌‌دادند. این جریان باعث می‌‌شد که هرگاه فرضیه‌‌ای علمی برای آن پدیده یافت شد خدا کنار گذاشته شده و جای خود را به علم بشری می‌‌سپرد. این گمانه ناشی از ناآشنایى به مقام و جایگاه الوهیّت است‏. به تعبیر استاد مطهری «الفباى خداشناسى این است که او خداى همه عالم است و با همه اشیاء نسبت متساوى دارد. همه اشیاء بدون استثناء مظهر قدرت و علم و حکمت و اراده و مشیّت اویند و آیت و حکایت کمال و جمال و جلال او مى‏باشند. فرقى میان پدیده‏هاى معلوم العلّه و مجهول العلّه در این جهت نیست.»[22]

از طرف دیگر دیدگاه هاوکینگ با این تصور که خدا به طور مستقیم و بی‌‌واسطه ماده را خلق کرده در چالش است؛ در حالیکه اراده خداوند می‌‌تواند به نظامی تعلق گرفته باشد که در آن با وسایط و بر اساس فرایندهایی ماده پدید آمده و با آرایش‌های نظام‌‌مندی از مواد، جهان به شکل کنونی در آید. از نظر فلسفی هم خداوند یکتا تنها یک صادر مستقیم دارد که ماده و مادی نیست و از صادر نخستین تا ماده مراتب وجودی و مراحل مختلفی واسطه می‌‌شود. به عبارت دیگر هاوکینگ خدا را علت قریبه ماده فرض کرده و آن را نافی تبیین‌های علمی می‌‌انگارد، در حالی که در نگاه فلسفی خداوند عله العلل و علت هستی بخش است و تبیین‌های علمی ناظر به علل قریبه و اعدادی است که همه مجاری فیض و جلوه‌‌های ربوبیت الهی‌‌اند. [23]

 

سوتیتر

هاوکینگ می‌‌کوشد با ارایه یک تئوری جامع انگاشته (M-Thoery) نیاز به آفرینشگر ماده و جهان را نفی نموده و بر آن می‌‌شود که دانش تجربی توان تبیین جهان را دارد و دیگر نیازی نیست که در رابطه با چگونگی پیدایش جهان به خالقیت خدا توسل جوییم. مهمترین نکاتی که به گمان وی نقش استدلال برای عدم حاجت به خدا در تبیین جهان را دارد عبارت است از: 1.نفی آغاز زمانی جهان، 3.منحصر به فرد نبودن جهان، 2.گرانش و خودآفرینی جهان.

 

دیدگاه هاوکینگ بر فرض صحت با خدای رخنه‌پوش که برآمده از الهیات ناقص غربی است در تعارض است. در این رویکرد هرگاه با شکاف و مجهولی معرفتی در تبیین پدیده‌ها روبرو می‌شدند آن را به خدا نسبت داده و کار او می‌دانستند و به عبارتی خدا را در حد فرضیات علمی تنزل می‌دادند. این جریان باعث می¬شد که هرگاه فرضیه‌ای علمی برای آن پدیده یافت شد خدا کنار گذاشته شده و جای خود را به علم بشری می‌سپرد. این گمانه ناشی از ناآشنایى به مقام و جایگاه الوهیّت است‏. از طرف دیگر هاوکینگ خدا را علت قریبه ماده فرض کرده و آن را نافی تبیین‌های علمی می‌انگارد، در حالی که در نگاه فلسفی خداوند علة‌العلل و علت هستی بخش است و تبیین‌های علمی ناظر به علل قریبه و اعدادی است که همه مجاری فیض و جلوه‌های ربوبیت الهی‌اند.

 


پی‌نوشت‌ها:


*. استادیار گروه علمی منطق فهم دین پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.

[1]. Stephen William Hawking (1942-…)

[2]. A Berife History of Time

[3]. The Grand Design هاوکینگ این کتاب را با همکاری لئونارد ملودینو (Leonard Mlodinow) به نگارش درآورده است.

[4]. هاوکینگ استفان و ملودینوف لئونارد 1390 طرح بزرگ. ص 204، مترجمان: صداقت حسین، امیرآبادی امیر.تهران، موسسه انتشارات فلسفه.

[5]. Singular point

[6]. Stephen Hawking, A Berife History of Time, (New York: bantam books, 1988), p140.

[7]. طرح بزرگ صفحه 216.

[8]. بنگرید: طرح بزرگ صفحه 183و 184

[9] از جمله بنگرید: الف: مهدی گلشنی، خداباوری و دانشمندان معاصر غربی، تهران، انتشارات کانون اندیشه جوان، 1395.

ب: عیسی کشوری، استیون هاوکینگ، خداوند و بهشت، تهران: انتشارات سیب سبز.

ج: هومن اهرامی، طراح بزرگ.، تهران، نشر شهر، 1391.

 

د: سعید غفارزاده، استیون هاوکینگ و طرح عظیم. (مقاله).

[10].Fritz Schaefer

[12]. Stephen Hawking, A Brief History of Time, ( London: Bantam, 1988), p. 136.

[13]. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج1، ص 484.

[14]. جهت آگاهی بیشتر بنگرید: مهدی گلشنی، خداباوری و دانشمندان معاصر غربی، ص51.

[15]. جهت آگاهی بیشتر بنگرید: همان، ص 58 - 63.

[16]. الرحمن: 29.

[17]. مهدی گلشنی، خداباوری و دانشمندان معاصر غربی، ص 101.

[18]. See: George Ellis, “The Multiverse, Ultimate Causation and God”.https://www.farady.st-edmunds.cam.ac.uk /resources /George%20 Ellis%20Lecture/Ellis-Faraday.pdf.

[19].See: Bernard Carr, Universe or Multiverse,Cambridge; CambridgeUniversity Press,2007 , P. 39.

[20].جهت آگاهی بیشتر بنگرید: مهدی گلشنی، خداباوری و دانشمندان معاصر غربی، ص 103 – 107.

[21].God of the gaps.

[22] . مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج1، ص 484.

[23]. اشکالات دیگری نیز بر دیدگاه هاوکینگ وارد است که جهت رعایت اختصار به این مقدار بسنده می‌شود.

  • مهدی شوقی

نام نویسنده: 

دکتر حمیدرضا شاکرین (استادیار گروه علمی منطق فهم دین پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.)


درآمد

ریچارد داوکینز استاد «رفتارشناسی حیوانات» در یکی از دانشگاه‌های انگلیس است. او برآن است تا با دلایلی احتمالی وجود خدا را تا حد زیادی ناممکن بنمایاند. عمده دلایل وی در این زمینه عبارت است از: 1. اصل انتخاب طبیعی 2. پیچیدگی خدا.

اکنون به بررسی هر یک از دو دلیل وی پرداخته و آنها را به نقد می‌‌گذاریم.

دلیل اول: اصل انتخاب طبیعی

داوکینز در کتاب "ساعت سازکور"[1] ادعا می‌کند که بر اساس نظریه تکامل[2] داروین پیدایش گونه‌‌های مختلف زیستی از جمله انسان توسط خالقی هوشمند، مانند خدا طراحی نشده، بلکه همه برآمده از "اصل انتخاب طبیعی" است. او بر این مساله تاکید می‌‌ورزد که در گذشته مواجهه با دنیای شگفت‌انگیز زیستندگان، بشر را بر سر یک دو راهی قرار می‌‌داد: پیدایش تصادفی، یا طراحی آفریننده‌‌ای دانا و توانا! اما چون تصادف نامعقول و محال به نظر می‌‌رسید تنها راه معقول، توجیه جهان آفرینش الهی بود. به نظر وی داروین با قرار دادن اصل انتخاب طبیعی، دوگانه[3] خدا یا تصادف را بر هم زد و نشان داد که تنوع زیستی می‌‌تواند از طریق انتخاب طبیعی، بدون دخالت خالق حکیم پدید آید و در عین حال تصادفی هم نباشد.

در گام دوم، داوکینز مدعی است برای این احتمال که «تمامی زندگی به واسطه فرآیند بی‌برنامه تکامل داروینی به وجود آمده است»، هیچ گونه انتقاد غیرقابل ردی نداریم. پس این درست است که تمامی زندگی به واسطه فرآیند بی‌برنامه تکامل داروینی به وجود آمده است.

نقد

در این باره اشکالات چندی وجود دارد از جمله:

1. فارغ از اینکه اصل انتخاب طبیعی داروین از منظر زیست‌‌شناختی درست یا نادرست و ثابت شده یا ثابت نشده باشد، باید دید که این اصل از نظر فلسفی مغایر با اصل خداباوری است یا نه؟ واقع این است که اصل مزبور هیچگونه دلالتی بر نفی وجود خدا ندارد، بلکه بر عکس همان نتیجه‌‌ای را می‌‌دهد که خداباوران مطرح می‌‌کنند. برای روشن تر شدن مطلب این سوال مطرح می‌‌شود که آیا اصل انتخاب طبیعی اصلح در تنازع بقا، یک قانون حاکم در نظام طبیعت و به تعبیر دیگر انتخاب طبیعت است، یا هیچگونه قانونی در این زمینه وجود ندارد و انتخاب اصلح کاملا به صورت تصادفی رخ می‌نماید؟

بنابر گزینه نخست طبیعت قانونمند و هدفدار است و یکی از قوانین آن انتخاب اصلح در تنازع بقا است. گویی در طبیعت نوعی شعور مرموز و حرکتی غربالگرانه به سوی هدفی تکاملی نهفته است. آنگاه این سوال مطرح می‌شود که همین قانونمندی طبیعت تصادفی است یا تابع حکمت و اراده حکیمانه خالق دانا و توانا. فرض نخست محال و مطلب دوم همان سخن خداباوران است. در این رابطه شایان توجه است که استناد قانونمندی طبیعت به خداوند به معنای آن نیست که جهان چیزی است و قانون آن چیز دیگر. به عبارت دیگر اینگونه نیست که ابتدا خداوند مواد جهان را بیافریند و سپس قانونی را برای آن وضع کند؛ بلکه همان آفرینش نخستین و اراده اولی الهی به این تعلق گرفته که ماده را با ویژگی‌های دینامیکی و پویا و نظام‌پذیر به گونه‌‌ای ایجاد کند که در روندی تدریجی از آن جهانی شگفت و زیبا آن گونه که مشاهده می‌‌کنیم پدید آید. بنابراین اگر کسی مدعی شود که نظام شگفت جهان ذاتی آن است هیچ منافاتی با الهی بودن آن ندارد.

بنابر گزینه دوم بقای اصلح امری کاملا تصادفی و بی‌برنامه است، اما تصادفی که همواره تکرار می‌‌شود و دقیقا مسیری خطی و رو به جلو، نظام‌وار و تکاملی را می‌‌پیماید. در اینجا مجددا با اشکالاتی از جمله اشکال محال بودن تصادف روبرو می‌‌شود.

به عبارت دیگر اصل انتخاب طبیعی، نه می‌‌تواند اصل هدفمندی و شعور و انتخاب آگاهانه را نفی کند و نه می‌تواند دوگانه خدا یا تصادف را از میان بردارد و گزینه سومی را جانشین سازد؛ زیرا در هر فرضی با همین دوگانه برخورد کرده و به حکم عدم امکان تصادف باید به وجود خالق حکیم اعتراف کند.

شهید مطهرى در این باره می‌‌فرماید: "خود داروین در جاهاى مختلفى از کتابش و در گوشه و کنار حرف‌هایش اعتراف مى‏کند که بالأخره باید به عامل مجهولى براى پیدایش این تغییرات معتقد شد؛ یعنى مى‏گوید همه این عواملى که من ذکر مى‏کنم باز هم معما را حل نمى‏کند. حتى مى‏گوید که به من اعتراض کرده‏اند که تو براى «انتخاب طبیعى» مانند یک قوه فعاله ماوراءالطبیعى نظر مى‏دهى؛ چون او آنجا که مى‏گوید «طبیعت، اصلح را انتخاب مى‏کند» از حدودى که «خود به خود انتخاب مى‏شود» بیشتر است و اصلا او نشان مى‏دهد که مثل اینکه طبیعت خودش به سوى انتخاب مى‏رود؛ یعنى همان توجه به هدف و همان که الهیون مى‏گویند «اصل توجه به غایت».[4]

2. اینکه داوکینز مدعی است در برابر احتمال "پیدایش تمامی زندگی به واسطه فرآیند بی‌برنامه تکامل داروینی" هیچ گونه انتقاد غیرقابل ردی نداریم، ادعایی گزاف است و چنانکه گذشت این نظریه خود دلالت بر وجود نوعی برنامه و هدف در روند تکامل دارد و بدون آن گرفتار مشکل تصادف می‌‌شود.

3. بر فرض همه انتقادات بر تئوری تکامل زیستی داروین و داینکه لالتش بر بی‌برنامگی و ناهدفمندی روند تکامل قابل رد باشد، باز نمی‌‌توان آن را ثابت شده انگاشت و پاسخ به انتقادات را دلیل بر صحت نظریه قلمداد کرد. الوین پلانتینگا در این باره می‌‌نویسد: صورت منطقی استدلال داوکینز این گونه است:

الف. برای احتمال «p» هیچ گونه انتقاد غیرقابل ردی نداریم، پس:

ب. «p» صادق است.

اما روشن است که نمی‌توان با رد انتقادات علیه یک چیز آن را به عنوان امر واقع  (fact) اثبات کرد. [5]

4. برخی دانشمندان برآنند که برای به وجود آمدن حیات ذی شعور، بسیاری ثابت‌های فیزیکی مثل نیروی گرانش و درجه حرارت می‌بایست در بازه‌های بسیار محدودی قرار بگیرند. براساس دیدگاه خداباورانه این هماهنگی توجیه می‌شود زیرا موجودی عاقل (خداوند) تصمیم به چنین کاری گرفته است و به وجود آمدن چنین شرایط نادری براساس صدفه و شانس بسیار ناممکن است.

داوکینز در جواب این مطلب می‌گوید که جهان‌های بسیار و بی‌شماری وجود دارد و از این رو ممکن است در تعدادی از آنها شرایط حیات حاصل شود و در تعداد بی‌شماری این شرایط به وجود نیاید.

در جواب گفتنی است اینکه جهان‌های بسیاری وجود دارند که شرایط حیات را ندارند دلیلی بر آن نیست که در جهان ما شرایط حیات به صورت خود بخودی فراهم شود؛ زیرا به وجود آمدن شرایط حیات در جهان ما به رغم این مطلب، باز هم بسیار اندک است. به عبارت دیگر به وجود آمدن یا نیامدن حیات در یک جهان ارتباطی با عدم یا وجود شرایط حیات در جهان دیگر ندارد و این دو به لحاظ احتمال وقوع اموری مستقل از هم‌اند. مشکل اصلی داوکینز طبیعت باوری او است. طبیعت باوری دلالت دارد بر اینکه تکامل بدون برنامه است. و از اینجا می‌توان نتیجه گرفت که نمی‌توان به لحاظ عقلی هم طبیعت باوری و هم نظریه تکامل را پذیرفت. بنابراین طبیعت باوری با یکی از آموزه‌های اصلی علم معاصر تضاد دارد. [6]

دلیل دوم: پیچیدگی خدا

داوکینز در فصل چهارم کتاب "پندار خدا" [7]به بوئینگ ۷۴۷ فرِد هویل، اشاره می‌‌کند که گفته بود: "احتمال ایجاد [تصادفی] حیات بر زمین، بیش از این احتمال نیست که تندبادی بر یک انبار اوراقی بوزد و از آن قراضه‌ها یک بوئینگ ۷۴۷ بسازد!" او از این مثال استفاده می‌‌کند که تبیین پیچیدگی‌های جهان از طریق خدا مشکلی را حل نمی‌‌کند، زیرا همین مساله در مورد خدا مطرح می‌‌شود و بی‌پاسخ می‌‌ماند و به عبارت دیگر خدا مانند سازنده آن بوئینگ است که چگونگی پیدایش او ساده‌تر از آن نیست. از این رو می‌‌گوید اگر کسی به عنوان خدا با آنهمه قدرت و دانایی وجود داشته باشد، باید بسیار پیچیده [8] باشد، به ویژه آنکه او مبدع هستی است و هرگاه چیزی، چیز دیگری را طراحی و ابداع کند، دست کم باید به اندازه محصول خود پیچیدگی و اطلاعات داشته باشد. از دیگر سو بین پیچیدگی و اطلاعات با احتمال وجود نسبت معکوس برقرار است؛ یعنی هر اندازه چیزی پیچیده‌تر باشد احتمال وجود داشتنش کمتر است. پس تقریباً با اطمینان می‌‌توان گفت خدا وجود ندارد.

نقد               

داوکینز خدا بودگی را مساوی با پیچیدگی و احتمال وجودش را بسیار اندک می‌انگارد. در این باره چند نکته در خور توجه است:

1. مراد از پیچیدگی چیست؟ او در «ساعت ساز کور» می‌گوید امری پیچیده است که دارای اجزایی باشد و آن اجزا به گونه‌ای در کنار هم سازمان یافته باشند، به طوری که احتمال سازمان یافتن آنها تنها به واسطه شانس، بسیار کم باشد. ولی خداوند امری روحانی است و نه مادی و بنابراین اصلاً اجزا ندارد. بر این اساس پیچیدگی فقط در مادیات معنی دارد و کاربست این تعابیر در مورد حقایق فرامادی، به‌ویژه خداوند که بسیط علی‌الاطلاق است کاملا نابجا و ناسخته است.

2. مدعای داوکینز مبنی بر رابطه معکوس بین پیچیدگی و اطلاعات با احتمال وجود، نه قاعده‌‌ای عقلی و فلسفی است و نه اصلی علمی و تجربی.[9] اگر چنین باشد اینهمه ارگان‌های پیچیده و جهانی با این همه پیچیدگی نباید وجود می‌داشت.

3. این گمان داوکینز که بر اساس آفرینش‌گرایی جهان از طریق خدا تبیین می‌شود، اما همین مساله در مورد خدا تکرار شده و بدون پاسخ می‌‌ماند، سخنی نادرست است. خداباوران با استناد به ادله فلسفی دیگری ملاک‌های نیاز به علت و تبیین را بررسی کرده و ثابت می‌‌کنند که او واجب الوجود و متبین بالذات است و در او ضوابط و معیارهای معلولیت وجود ندارد تا سخن از چرایی وجود او رود.[10]

4. الوین پلانتینگا معتقد است: «داوکینز در استدلال‌های خود ماتریالیسم را مفروض می‌گیرد و از این رو است که می‌‌گوید هرچه میزان اطلاعات و آگاهی موجودی بیشتر باشد امکان وجودش کمتر می‌شود. زیرا وقتی فرض کنیم آخرین ذرات جهان ذرات بنیادی مادی هستند، توجیه وجود موجودی که به همه چیز آگاه است تنها براساس علل مادی بسیار ناممکن می‌شود؛ ولی نمی‌توان با فرض ماتریالیسم، خداباوری را نفی کرد. براساس الهیات کلاسیک خداوند واجب الوجود است و در تمامی جهان‌های ممکن وجود دارد. بنابراین احتمال وجود خدا یک و احتمال عدم وجودش صفر است. بنابراین وقتی داوکینز می‌گوید وجود خدا غیرمحتمل است باید استدلالی ارائه کند مبنی بر اینکه موجود واجبی با ویژگی‌های خداوند وجود ندارد. ظاهراً داوکینز اصلاً نمی‌داند که می‌بایست چنین استدلالی ارائه کند.»[11]

سوتیتر

داوکینز ادعا می‌کند که بر اساس نظریه تکامل داروین پیدایش گونه‌‌های مختلف زیستی توسط خالقی هوشمند، طراحی نشده، بلکه همه برآمده از "اصل انتخاب طبیعی" است. در گذشته مواجهه با دنیای شگفت‌انگیز زیستندگان، بشر را بر سر یک دو راهی قرار می‌‌داد: پیدایش تصادفی، یا طراحی آفریننده‌‌ای دانا و توانا! اما چون تصادف نامعقول و محال به نظر می‌‌رسید تنها راه معقول، توجیه جهان آفرینش الهی بود. به نظر وی داروین با قرار دادن اصل انتخاب طبیعی، دوگانه خدا یا تصادف را بر هم زد و نشان داد که تنوع زیستی می‌‌تواند از طریق انتخاب طبیعی، بدون دخالت خالق حکیم پدید آید و در عین حال تصادفی هم نباشد.

در پاسخ گفته می‌شود که باید دید اصل انتخاب طبیعی داروین از نظر فلسفی مغایر با اصل خداباوری است یا نه؟ واقع این است که اصل مزبور هیچگونه دلالتی بر نفی وجود خدا ندارد. این سوال مطرح می‌شود که همین قانونمندی طبیعت تصادفی است یا تابع حکمت و اراده حکیمانه خالق دانا و توانا؟ فرض نخست محال و مطلب دوم همان سخن خداباوران است. اصل انتخاب طبیعی، نه می‌‌تواند اصل هدفمندی و شعور و انتخاب آگاهانه را نفی کند و نه می‌تواند دوگانه خدا یا تصادف را از میان بردارد و گزینه سومی را جانشین سازد؛ زیرا در هر فرضی با همین دوگانه برخورد کرده و به حکم عدم امکان تصادف باید به وجود خالق حکیم اعتراف کند.

 

پی‌نوشت‌ها:

 


[1]. The Blind Watchmaker.

[2]. Evolution.

[3]. Dualism.

[4]. شهیدمطهرى، مجموعه‏آثار، ج‏4، ص: 221

[5]. www.christianitytoday.com.

[6]. همان.

[7] .The God Delusion.

[8]. Complex.

[9]. این گمانه بر اصل عدم در هستی مبتنی است و از منظر حکمت متعالیه اشکالاتی بر آن وارد است که این مختصر را مجال بررسی آن نمی‌‌باشد.

[10]. جهت آگاهی بیشتر بنگرید: حمیدرضا شاکرین، براهین اثبات وجود خدا در نقدی بر شبهات جان هاسپرز، ص 165 – 174، تهران، موسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، 1385.

[11]. www.christianitytoday.com.

  • مهدی شوقی





گوشه ای نشسته بود و سیگار بر لب داشت. دودش را در ذهن خیال پردازش به آسمان میفرستاد. منتظر! چشم به پیاده رو دوخته بود. هر از گاهی سر به این سو و آن سو می چرخاند ، نه از این سو و نه از آن سو کسی نبود تا چشمانش روشن شود به دیدار آشنایی یا غریبه ای آشنا.

آنقدر هر روز آنجا نشسته بود و سیگار برلب ، سنگ فرش هارا شمرده بود که دیگر حوصله تکرار همین کار را هم نداشت.

آنقدر هر روز گرد و خاک کتاب های درون قفسه ها را گرفته بود که دیگر حوصله تکرار همین کار را هم نداشت.

آنقدر هر روز همسایه را دعوت به چای عصرگاهی کرده بود که دیگر حوصله تکرار همین کار را هم نداشت.

آنقدر هر روز زیر دیوار نوشته ی: "از اینکه در محل رفت و آمد #کتاب_دوستان سیگار نمیکشید متشکریم" نشسته بود که دیگر حوصله تکرار همین کار را هم نداشت.

آنقدر هر روزش تکرار شده بود که دیگر حوصله تکرار همین را هم نداشت.

آنقدر هر روز به این فکر کرده بود که چرا مردم شهرش کتاب نمیخوانند که دیگر حوصله تکرار همین را هم نداشت.

اما تا به حال یک بار هم به این فکر نکرده بود که خودش چرا اوقاتش را کنار پیاده رو و زیر دیوار نوشته با سیگار خاموش در انتظار مشتریان کتابفروشی اش میگذراند ولی حاضر نیست کتابی را ورق بزند.


پی نوشت: عکس متعلق است به بازارچه کتاب و ناشران مشهد در چهارراه گلستان

  • مهدی شوقی


خدایا کیستی و چیستی ات عجیب پیچیده است...

اما... بزرگی و منزلت ات بیش از شایستگی من است

جمعه است

ابری است

بارانی است

از همه مهم تر من گرفته ام

من مغبونم

هنوز آن قدر ضعیفم که با از دست دادن مالی رنجور میشوم

هنوز باور نکردم مالک اصلی تویی و من امانت دارم

تا وقتی شرط امانت را نگه داشته ام که ایرادی نیست!!

خدایا خواستم نصیحتم کنی

قرآن ات را گشودم

خطاب کردی: " ألْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِندَ رَبِّکَ ثَوَاباً وَخَیْرٌ أَمَلاً " (46کهف)

و تو با من سخن گفتی آشکارتر و رساتر از هرکس دیگری و همین کافی است برای شناخت کیستی و چیستی ات...


1392/9/1

#من_دامت_برکاته


  • مهدی شوقی



یادداشت قابل تأمل حجت الاسلام محمدرضا زائری:

متنفرم از این پیراهن های یقه آخوندی! وقتی به جای یک طلبه جوان و مخلص و بی آلایش ، بر تن یک مدیر غیرصالح می نشیند ! حقوق میلیاردی اش را او می گیرد و در خلوت به ریش همه می خندد و فحشش را من آخوند می خورم !


حالم به هم می خورد از پینه پیشانی وقتی به جای اثر سجده یک پیرمرد نورانی و اهل دل ، بر جبین یک آدم هزارچهره می نشیند که تسبیح در دست توی دلش برای کلاه گذاشتن سر مردم نقشه می کشد و بدنامی اش برای مسجدی ها و مذهبی ها می ماند !


می ترسم از الفاظ رنگین و اذکار آهنگین ذکر و دعا وقتی به جای شکفتن بر لبان مادری خسته و روزه دار بازیچه یک ریاکار تاجرصفت می شود که این سالها فهمیده چه طور باید ضاد والضالینش را بکشد و صدایش را پیچ و تاب بدهد و چشمانش را تنگ تر ببندد و گردنش را بیشتر کج و کوله کند تا بتواند از نادانی و نفهمی یکی مثل من سوء استفاده کند و خون مردم را بمکد !


سالهاست جماعتی ریاکار و متظاهر قاعده بازی را فهمیده اند و قلق ما را شناخته اند ، یکبار خودشان را در صف اول نماز جماعت جا می کنند و دوبار هم چهارصد ، پانصد هزار تومان به عنوان وجوهات می دهند و سه بار در باره مستحبات قبل و بعد از نماز شب سؤال شرعی می پرسند و سر ما آخوندهای ساده را کلاه می گذارند به بزرگی شکم های سیری ناپذیرشان ! آن وقت زیر پوشش دینداری و خدادوستی هر کاری که فکرش را هم نمی کنی انجام می دهند. 


بدنامی اش مال جماعت آخوندی که غالبا روحشان هم از این اتفاقات خبر ندارد و گرفتار صدهزار تومان پول هستند ولی همان جماعت دروغگوی ریاکار به اسم شان حقوق ها و پاداش های میلیاردی گرفته اند و اختلاس های کلان کرده اند و به غارت بیت المال مشغول شده اند !


همه اش هم تقصیر ما آخوندهاست که از همه دنیا همین یک پیراهن بی یقه را داشتیم و آن را هم به دیپلمات ها دادیم و هم به مدیران دولتی و هم به تاجرهای بین المللی ! کاش کراوات می زدند و هر کار می خواستند می کردند! مشکل از جایی شروع شد که به خاطر حذف کراوات پیراهن های خودشان را گذاشتند کنار و پیراهن ما آخوندها را پوشیدند ! کاش همان کراوات بود هنوز و هرکسی هر کاری می خواست بکند با کراوات می کرد نه با پیراهن یقه آخوندی !



پی نوشت: تصویر مورد استفاده یکی از مدیران با حقوق نجومی!

  • مهدی شوقی

الهی

مفت پیر نشوم

که رضوانت را مفت نفروشی!


#من_دامت_برکاته




پی نوشت:

"أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ" عنکبوت آیه 2

آیا مردم گمان کرده اند ، همین که بگویند: ایمان آوردیم ، رها می شوند و آنان [ به وسیله جان ، مال ، اولاد و حوادث ] مورد آزمایش قرار نمی گیرند؟

  • مهدی شوقی

نظریه ای در باب چگونگی تحول زندگی اجتماعی ـ تاریخی انسان و قانون های حاکم برآن، که پایه گذاران آن کارل مارکس(1818-1883) فیلسوف، اقتصاددان و جامعه شناس آلمانی و فریدریش انگلس(1825-1895) یار و همفکر نزدیک او هستند. ولی به معنای وسیع کلمه، مارکسیسم یک مکتب فلسفی ـ سیاسی ست که شاگردان روسی مارکس وانگلس، بویژه پلخانف ولنین، در پرکردن خلاءهای آن و قالب گیری  آن به صورت یک دستگاه جامع نظری _شامل بحث مابعد الطبیعه، فلسفه ی تاریخ، جامعه شناسی، اقتصاد و انجام شناسی (teleology) تاریخی_ نقش بزرگی داشته اند، چنانکه جداکردن آراء آنها از آراء اصلی مارکس کاری دشوار است؛ اگرچه در سال های اخیر برخی متفکران (مانند ژان پل سارتر و مرلوپونتی در فرانسه) و حوزه های فکری جدّی اروپایی (مانند مکتب فرانکفورت) کوشیده اند که آراء اصلی مارکس را، که جنبه ی پژوهش فلسفی و تاریخی دارد، ازقالب های ایدئولوژیک مارکسیسم ـ لنینیسم جدا کنند.

  • مهدی شوقی